خاطرات همسر یوسف اللهیاری – جانباز 65%
حرفهای او آرامم میکند...
جانبازی بالای 65 درصد است که مغز و جمجمهاش از وسط شکافته شده است، بارها و بارها زیر تیغ جراحان قرار گرفته است، دیدش محدود است و به چند متر بیشتر نمیرسد. ولی با این وجود هنوز هم ذرهای از اهدافی که برای انقلاب و اسلام داشته است، کم نشده است.
در 52 یا 53 سال پیش در روستای اسمرود از توابع شهرستان خلخال به دنیا آمد، زمانی که 25 سال بیشتر نداشت و تازه ازدواج کرده بود به جبهه رفت و به خدمت و انجام وظیفه پرداخت. در سال 67 و در عملیات پدافندی منطقهی شیخ محمد در خاک عراق مجروح شد. به دلیل اصابت تیر به سرش، سه ماه در بیمارستان در بیهوشی بود. این روزها خانهنشین شده و دیگر قادر به هیچ کاری نیست، زیرا اگر به سرش فشار بیاورد دوباره عفونت میکند و دوباره تیغ جراحی و دوباره....
همسر این جانباز بزرگوار، با فداکاری و ایثاری بیشتر، رنجها، مشکلات و سختیهای زندگی با یک جانباز را به دوش میکشد و مسرور است که میتواند به همسر جانبازش خدمت کند. او زمانی که با یوسف ازدواج کرد، هنوز همسرش سالم بود و میگوید که خدا را خوش نمیآمد که یوسف را در شرایط بحرانی پس از جانبازی تنها بگذارد. پس خواست تا با شرایط همسرش کنار بیاید.
از خاطراتش میگوید. از سختیها و رنجهای پس از مجروحیت همسرش، از اینکه تا یکسال مجبور بوده است با دو بچهی 1 و 2 ساله از این بیمارستان به آن بیمارستان برود تا به مداوای همسرش بپردازد. از روزهایی تعریف میکند که برای همسرش لقمه میگرفته و در دهانش میگذاشته است. از شرایط زندگی با یک جانباز میگوید که سخت است. اینکه باید شرایطش را درک کند، محیطی آرام برای او مهیا سازد. زیرا یوسف را سرداری میداند که برای او و کشور او زحمت کشیده است و اینگونه میخواهد قدردان او و سایر جانبازان باشد.
از برخورد مردم میگوید و از اینکه چطور بعضیها به او و همسرش با وجود رشادتهایی که داشته طعنه و کنایه میزنند، از اینکه به خاطر همسرش مجبور است تحمل کند. گاهی با خود آرزو میکند که ای کاش هیچوقت یوسف نمیرفت و... اما حرفهای همسرش که میگوید اگر من نمیرفتم و دیگری نمیرفت پس کشور را چه کسی نجات میداد، آرامش میکند.
نظرات شما عزیزان: